حس مادری

بالاخره برگشتیم !!

1392/1/17 13:32
نویسنده : تی تی
144 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی !

خوبی؟ ما دیشب بالاخره برگشتیم سر خونه زندگیمون !

خداروشکر که خیلی راحت رسیدیم اصلا هم ترافیم نبود حتی از  ترافیک معمول کرج هم خبری نبود

بعد از ٢ هفته برگشتیم  به خونه کوچولوی قشنگمون و مهدی هم هی میگه هیچ جا خونه خود ادم نمیشه

 سال تحویل که خونه بودیم و کاوه اومد پیشمون جمعه که اول بود رفتیم قزوین ناهار خوردیم و عصری خرکت

به سمت شمال !

یکی ذوروزه اول که چون عید اول حاج خانوم بود عمو اینا و خاله ها میومدن عید دیدنی و مهدی هم که حسابی کفر منو در اورد اون اول !

وای چشمت روز بد نبینه یه شب هم اصغر زنگ زد مهدی و فهمیدم موندن بی جا و مکان و میخوان خودشو تلپ کنن !!منم نمیدونم چرا خر شدم بیشتر از دست مهدی حرصی بودم البته میدونم !

گفتم بیاین و تعارف الکی کردم و اونام از خدا خواسته ! واااااای منو میگی از خجالت مردم جلو مامان و بابا با اون بچه تربیت کردنشون و خانوم تاجی پور بی رمق و مریض !

مامان که میگفت این زنه کم داره ؟! راستم میگفت به خدا اصلا یه وضعی ها ! انگار همین الان از تخت بیمارستان اوردنش نه سلام چسب و چابکی نه حرفی نه چیزی !

خلاصه که همش در حال جمع کردن گند این بچه کوچیکه بودم و دور نگه داشتنشون از خونه ! که کمتر مامان اینا حرص بخورن ! عجب غلطی کردم خدایی!! دیگه سر مسافرت اصفهان هم بی حساب شدیم باهاشون خلاص!

یه استارای بی خود هم باهاشون رفتیم که تنها حسنش خونه نبودنشون برا یه صبح تا شب بود !

دیگه چمخاله و بام سبز و شهر بازی و... بردیمشون که گند نزنن به خونه زندگی مامان ! که اخرشم روز اخر سر صبحانه زد فلفل دون رو شکست ! پدر مادر بی خیال هم که ...... واقعا که !

خلاصه ٣ شب بودن رو مخ بودن دیگه !

منم فقط فرصت کردم خونه عمو علی و عمو رضا برم برای عید دیدنی و خونه  خاله عذرا ...خاله شهربانو رو هم که همونجا دیدیم ..راستی بالاخره مهدی رو بردم زمینمو نشونش دادم ! هر چند زیاد انگار به نظر از لحاظ رشد اقتصادی ایناش بهش نچسبید ! ولی خریدم دیگه افتاده اونجا تا ببینیم چی میشه !

هفته دوم هم رفتیم خونه مادر شوهر که بیشتر به خاطر حضور گل سرمون گرم میشد و خودمون هم یه چند باری پاساژ گردی و بازار گردی و اقبالی واینا رفتیم ولی دیگه اخراش خیلی خسته شدم و حوصله ام سر رفته بود !

مخصوصا که پری هم اومد و امید هامو بر باد داد !!خدایا امیدم به توئه

بچه معصومه هم پسره!!

به مامان هم خبرشو گفتم دیگه نمیشد بزارم بزاد بعد بفهمه که !

طفلک گفت مبارکه انشالا من کی مادربزرگ میشم ؟!

خدایا مامانمو منتظر نذار

 پ.ن: عیدی گل رو دادم حسابی حال کرد ! مخصوصا با اون اهنگه !چقدر دودل شدم کاش اینو گذاشته بودم برا تو ! رفتیم خونشون یه شب مثلا عید دیدنی عکس اتلیشو اورد با  لباس توریه که مامان بهش داده

پ.ن: از ١٣ به در هیچی نگم بهتره !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حس مادری می باشد