بازگشت قهرمانانه !
امروز روز عکس بود !
عکسی که چند ماهه از من اصرار و از دکترها انکار ...
بالاخره با اصرار زیاد از طرف من و تاکید بر این نکته از طرف دکتر که چون خودت میخواهی و گرنه
لزومی نداره الان ... نوشت برام که یا خیالم راحت شه یا نشه !
به هرحال یه گام به جلو تلقی میکردمش ...
از صبح استرس داشتم ولی زیاد نبود
دست دوستای مهربونی که در جریان بودن درد نکنه که حواسشون بود و خبر میگرفتن
ارام و مینا ممنون
به بقیه هم چیزی نگفته بودم البته....
..فکر میکردم یدونه ژلوفن دارم تو خونه که قبل رفتن بخورم
هر چی گشتم پیدا نکردم ! استامینوفن خوردم ! که الان فکر میکنم اصلا لزومی نداره خورده بشه یا
نشه ...
تا ساعت 1 و نیم هم که مامان اینا رسیدن و رفتیم
اونجا که نشسته بودم نمیترسیدم ولی همش دلم میخواست گریه کنم !
چیزای ترسناکی خونده بودم تو اینترنت از تجربه افراد ولی از 2 تا از بچه هایی که خودشون انجام داده
بودن که پرسیدم گفتن اونقدرها هم بد نبوده براشون خب همین خیلی نکته مثبتی بود برام که
باعث میشد نترسم ولی دلم همچنان گریه میخواست ...دکتر دیر اومد و ما دست کم 1 ساعت و نیم اونجا نشسته بودیم ...
این وسط یه خانوم و اقا هم اومده بودن که اقاهه بی اعصاب بود و همش غر میزد که چرا دکتر نمیاد ..
وای دلم میخواست جرش بدم
تا اینکه فهمیدم خانومه هم عکس داره و وقتی رفت تو یک داد هایی میزد که نگو ! ما هم نشسته بودیم
پشت در دقیقا ..
اقا منم زدم گریه ! زیاد نه ها ولی خب اشکم اومد دیگه !
مامان هم که از همه جا بیخبر ! هی میگه عکس درد نداره ! تو مگه میدونی چه چوریه ؟ !!!
من چی بگم خب در چنین شرایطی ... خب مادر من دیدی که رفتیم چه چیزای وحشتناکی از داروخانه
خریدیم !پس عکس معمولی نیست دیگه قاعدتا ...
اهان اینم بگم که دکتر قبل عکس سونو میکرد و این مامان منم که هی اب خوروند به من !
سونو کرد و رفتم برا عکس ...خدایی وحشتناک بود اتاقش
یه اتاق بزرگ سرد و خالی و ترسناک !
اماده شدم و منتظر بودم که بیان ...حالا این ابه که خورده بودم با چاشنی ترس و سرما ...چه شود !
اون خانوم دستیاره که اومد گفت خوبی و اینا ...گفتم فقط من دستشویی برم خیلی خوبتر میشم !
حالا غمم گرفته بود که بخوام برم بیرون دوباره اون همه لباس رو بپوشم و برم و بیام و در بیارم و
...اوووووووووف
شانسم تو همون اتاق سرویس بود و رفتم و اخییییییییییییییییییش :دی
...چون گریه کرده بودم و مامانم هم رفته بود بهش گفته بود من ترسیدم !!! دکتره فکر کرد منم از اون
جیغ و فریادی هام و کلی تهدیدم کرد که اگه سفت کنی خودتو مجبور میشم این کار وکنم و ال کنم و
بل کنم ...غافل از اینکه من مظلوم تر از این حرفام و گیرم همون دو قطره اشک بی صدا بود !
و طبق انتظار حین کار جیکم در نیومد که هیچ لبخندم زدم براشون .... نه که درد نداشت ...داشت ولی
نه اونجوری که خونده بودم
خلاصه که اومدم بیرون و در انتظار نتیجه نشستیم ...
که اون خانوم دستیاره اومد و گفت خیالت راحت شد ؟ گفتم معلوم نیست که هنوز تا جوابش بیاد
گفت نه خوب بود ! اخیییییییییییش خیالمممممممممم راحت شد
خیلی خبر خوبی بود دلم میخواست ماچش کنممممممممممم
بعدشم که دیگه صدا کردن و پاکت عکس رو دادن و من هم با دلی ارام و قلبی مطمئن و ضمیری شاد
برگشتم خونه ...
داشتم تصمیم میگرفتم که به کدوم خبر بدم که مینا خودش زنگ زد و بعدشم به ارام گفتم و بعدشم
سپیده !
خلاصه که مامانای اینده اگه احیانا براتون عکس رنگی نوشتن اصلا نترسید
و به حرف کسی هم گوش نکنید ....فقط صبور باشید
و از همینجا از اون دوستانی که فکر میکنن غلو کردن و ابشو زیاد کردن هنره خواهش میکنم در نوشته
هاشون جانب انصاف رو رعایت کنن