حس مادری

بازگشت قهرمانانه !

امروز روز عکس بود !  عکسی که چند ماهه از من اصرار و از دکترها انکار ... بالاخره با اصرار زیاد از طرف من  و تاکید بر این نکته از طرف دکتر  که چون خودت میخواهی و گرنه لزومی نداره الان ... نوشت برام که یا خیالم راحت شه یا نشه ! به هرحال یه گام به جلو تلقی میکردمش ...  از صبح استرس داشتم ولی زیاد نبود  دست دوستای مهربونی که در جریان بودن درد نکنه  که حواسشون بود و خبر میگرفتن  ارام و مینا ممنون  به بقیه هم چیزی نگفته بودم البته....  ..فکر میکردم یدونه ژلوفن دارم تو خونه  که قبل رفتن بخورم  هر چی گشتم پیدا نکردم ! استامینوفن خوردم ! که الان  فکر میکنم اصلا لزومی نداره...
24 آذر 1392

.... و سلام

مرسی از دوستام غزاله و مینا و ارام و زهرا و نیوشا که کامنت گذاشته بودن برای پست کوفتی قبلی  تایید نکردمشون ! ولی تو این یه ماه هر از چند گاهی میومدم میخوندمشون دوباره و چند باره   در عالم تنهایی تسلی بخش بود بس که بلای اسمانی که به سرم نازل شد عظیم بود.........  هنوز اوضاع خوب نشده .......ولی بهتره   امیدم به اینده هست  و دعای دوستان   و چیزی که خیلی خوب بود هیچکدوم کنجکاوی نکردن و منو تو منگنه قرار ندادن متشکرم از همه از غزاله بیشتر بگذریم چون قراره فراموش بشه ******************************************************* به هر حال تو این مدت سعی کردم ناشکر نباشم و همش میگم شکر لازمم بود که ب...
18 آذر 1392

بعد از مدت ها ...

سلام بچه ! این مدت درگیر یه نی نی دیگه(نی نی نمدی) هستم جسااااااابی وقت نمیکنم سرمو بخارونم!! تو این مدت فکر کنم یکی دوتا سفر اخر هفته رو ننوشتم و امارم خراب شد ! معصومه زایمان کرد ! این هفته ما نرفتیم چون مامانشون خونه اونا بود و خودش گفت نیایید!  هنوز کادو نخریدم ! رفتیم هایپر با اینکه بچه خوبی نیستی ولی برات یه ست مسواک خریدیم همون رنگی که دنبالش بودم سبز ملایم و لیمویی دوهفته پیش عروسی علی بود ...جمعه ...شنبه مهدی جلسه مهم داشت نمیتونست مرخصی بگیره منم با مامان اینا رفتم شمال عروسی ...خوش گذشت ....اعظم رو هم دیدم !   همین !   
31 شهريور 1392

خریدامون !

اینا خریدای جدیدمونه  میذارم خاله ارام ببینه میدونم که دوست داره ....    یه دورپیچ خیلی لطیف و که عااااشقش شدم انقدر که نوارهای ظریف و رویایی بهش دوختن تو عکس معلوم نیست ...عروسک ناز که دوستش دارم خودم ...    اینم پیشبند استیندار  با یه طرح و چنس خاص که خیلی دنبالش بودم   ....    ...
29 مرداد 1392

یه روز خووووووووووب

امروز روز خیلییییییییییی خوبی بود  انوشه عزیزم رو دیدم ...نی نی گلش 3 شنبه دیگه به دنیا میاد مااااااااااااااشااااااااااااااااااالاش باشه ..چقدر زبرو زرنگه مااااااااشاااااااااااااااااالا داستان اینجوری شد که امروز با لی لی قرار داشتیم مزون تاییس .. از اونجایی که به انوش قول داده بودم باهم بریم یه بار مزون صبح کله صحر بهش زنگ زدم که میای بریم اونم از قضا رفته بود بانک خون بند ناف و اون موقع تجریش بود ...  قرار مزونمون 12 بود ولی به انوشه گفتم من الان سریع حرکت میکنم میام تجریش یه سر تورو میبینم اگه  خسته نبودی  و دوست داشتی میریم  مزون ...... اگه نه که خودم میرم  خلاصه بدو حاضر شدم و رفتم .....&nbs...
28 مرداد 1392

نامی !

اینم ریسه نامی با تم حیوونای جنگل    میدونم که سرویس فیلی اپادانا گرفتن... اینم یه فیل داره !    یه همچین خانوم دایی دوراندیشی هستم من !!   پ.ن:منتظر مهدی هستم به شدت هنوز نیومده پ.ن:با سمیرا رفتیم خرید کردم الان دیگه جیوونا چشم دارن !! ای خدااااااااااا از این قیمت هاااااااااااااا  ..یه شال پرسیدم خیلی ریلکس میگه 80 تومن !!! ...
24 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حس مادری می باشد